چو بر زندانيان رانى سياست ياد کن ما را
بگردان گرد سر و ز قيد جان آزاد کن ما را
زبان شکوه بگشايم اگر بر خنجر جورت
ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را
اگر بردار بيدادت بر آريم از زبان آهى
به رسوائى برون زين دار بى بنياد کن ما را
نمودى يک وفا داديم پيشت داد جانبازى
بى او امتحانى نيز در بيداد کن ما را
به سوداى دل ناشاد خود در مانده ام بى تو
به اين نيت که هرگز در نمانى شاد کن ما را
چو روزى مى نشستم بر سر راهت اگر گاهى
غريبى را ببينى بر سر ره ياد کن ما را
ملولم از خموشى محتشم حرفى بگو از وى
زمانى هم زبان ناله و فرياد کن ما را