شماره ٢٤: مبين به چشم کم اى شوخ نازنين ما را

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مبين به چشم کم اى شوخ نازنين ما را
گداى کوى توام همچنين مبين ما را
هنوز سجده آدم نکرده بود ملک
که بود گرد سجود تو بر جبين ما را
گذر به تربت ما يار کمتر از همه کرد
گمان بيارى او بود بيش ازين ما را
به دستيارى ما نايد آن مسيح نفس
اگر بود يد بيضا در آستين ما را
طبيب ما که دمش پاس روح مى دارد
چه حکمت است که مى دارد اينچنين ما را
نگين خام عشق است گوهر دل و نيست
به غير حرف وفا نقش آن نگين ما را
بلاگزينى ما اختيارى ما نيست
خدا نداده دل عافيت گزين ما را
گناه يک نفس آن مه به مجلس از ما ديد
که بند کرد در آن زلف عنبرين ما را
ز آه ما به گمانى فتاده بود امشب
که مى نمود پياپى به همنشين ما را
بيار پيک نظر محتشم نهفته فرست
که قاطعان طريقند در کمين ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید