شماره ٥٦: چو ناز او به ميان تيغ دلستانى بست

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو ناز او به ميان تيغ دلستانى بست
سر نياز به فتراک بدگمانى بست
به دست جور چو داد از شکست عهد عنان
به ياد طاقت ما عهد هم عنانى بست
به بحر هجر چو لشگر شکست کشتى جان
اجل ز مرحمت احرام بادبانى بست
ز پاى گرگ طمع دست حرص بند گشود
چو ناز او کمر سعى در شبانى بست
تو از طلب به همين باش و لب مبند که يار
زبان يک از پى ارنى ولن ترانى بست
تو اى سوار که بردى قرار و طاقت ما
بيا که دزد هوس دست پاسبانى بست
به روى من تو در مرگ نيز بگشائى
اگر توان در تقدير آسمانى بست
کمند مهر چنان پاره کن که گر روزى
شوى ز کرده پشيمان به هم توانى بست
رقيب بار سکون بر در تو گو بگشا
که محتشم ز ميان رخت کامرانى بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید