بى پرده برآئى چو به صحراى قيامت
خلد از هوس آيد به تماشاى قيامت
هنگامه بگردد چو خورد غلغله تو
بر معرکه معرکه آراى قيامت
در حشر گر آيد نم رحمت ز کف تو
رويد همه شمشير ز صحراى قيامت
در قتل من امروز مبر خوف مکافات
کاين داورى افتاد به فرداى قيامت
بنشين و مجنبان لب عشاق که کم نيست
غوغاى قيام تو ز غوغاى قيامت
پرورده تفتنده بيابان تمنا
جنت شمرد دوزخ فرداى قيامت
فرداست دوان محتشم از دست تو در حشر
با صد تن عريان همه رسواى قيامت