شماره ١٢٢: آن که آيينه صنع از روى نيکوى تو ساخت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن که آيينه صنع از روى نيکوى تو ساخت
همه آيينه رخان را خجل از روى تو ساخت
طاق ايوان خجالت گذرانيد ز مه
آن که بالاى دو رخ طاق دو ابروى تو ساخت
نخل بند چمن حسن تو بر قدرت خويش
آفرين کرد چو نخل قد دلجوى تو ساخت
بهر قتل دو جهان فتنه چو زه کرد کمان
کار خويش از مدد قوت بازوى تو ساخت
آسمان حسن گران سنگ تو چون مى سنجيد
مهر پر کوکبه را سنگ ترازوى تو ساخت
مرغ دل با همه بى بال و پريها آخر
آشيانى عجب اندر شکن موى تو ساخت
فلک از درد سر آسود که در او عشق
سر پرشور مرا خاک سر کوى تو ساخت
فکر کار دگران کن که فلک کار مرا
به نخستين نگه از نرگس جادوى تو ساخت
ديد فرمان تو در خاموشى لعل تو دل
رفت و پنهان ز تو با چشم سخنگوى تو ساخت
وه که هرگه قدمى رنجه به بزمم کردى
پيش دستى صبا بى خودم از بوى تو ساخت
محتشم مرتبه عشق به اعجاز رساند
اين که يک مرتبه جا در دل بدخوى تو ساخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید