شماره ١٨٤: سرو خرامان من طره پريشان رسيد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سرو خرامان من طره پريشان رسيد
سلسله عشق را سلسله جنبان رسيد
چاک به دامان رساند جيب شکيبم که باز
سرو قباپوش من برزده دامان رسيد
چشم زليخاى عشق باز شد از خواب خويش
هودج يوسف نمود فتنه ز کنعان رسيد
محمل ليلى حسن ناقه ز وادى رساند
بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسيد
باره شيرين نهاد سر به ره بيستون
کوه کن غصه را قصه به پايان رسيد
کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند
کشور بى ضبط را مژده سلطان رسيد
خانه مردم نهاد رو به خرابى که باز
دجله چشم مرا نوبت طوفان رسيد
در نظر اولم اشک به دل شد به خون
بس که به دل زخمها زان بت فتان رسيد
آن که ز خاصان او طاقت نازى نداشت
از پى آزردنش کار به درمان رسيد
بر لب زخم دلم در نفس آخرين
شکر که از دست دوست شربت پيکان رسيد
جان شکيبنده را صبر به جانان رساند
محتشم خسته را درد به درمان رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید