شماره ١٨٥: چشمت چو شهر غمزه را آرايش مژگان کند

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشمت چو شهر غمزه را آرايش مژگان کند
صد رخنه زين آئين مرا در کشور ايمان کند
از کشتکان شهرى پر و خلق از پى قاتل دوان
با نرگس فتان بگو تا غمزه را پنهان کند
اشک من از خواب سکون بيدار و مردم بى خبر
اين سيل اگر آيد چنين صدخانه را ويران کند
ماهى نهد دل بر خطر مرغ هوا يابد ضرر
آن دم که اشک و اه من در بحر و بر طوفان کند
گر مژده کشتن دهى زندانيان عشق را
صد يوسف از مصر طرب آهنگ اين زندان کند
زين سان که من در عاشقى دارم حيات از درد او
ميرم اگر عيسى دمى درد مرا درمان کند
گردد کمال حسن و عشق آن دم عيان بر منکران
کورا بهار خطر رسد ما را جنون طغيان کند
اى پرده دار از پيش او يک سو نشين بهر خدا
تا عرض حال خود گدا در حضرت سلطان کند
دشتى که سازد محتشم گرم از سموم آه خود
گر باد بر وى بگذرد صد خضر را بى جان کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید