شماره ٢١٠: اگر لطفت ز پاى اشک و آهم شعله برگيرد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر لطفت ز پاى اشک و آهم شعله برگيرد
فلک زان رشحه تر گردد زمين زان شعله درگيرد
نمايد در زمان ما و تو بازيچه طفلان
فلک گردد ور عشق ليلى و مجنون ز سر گيرد
به بالينش سحر آن زلف و عارض را چنان ديدم
که زاغى بيضه خورشيد را در زير پر گيرد
صبوحى کرده آمد بر رخ آثار عرق زانسان
که شبنم در صبوحى جاى بر گلبرگ تر گيرد
کسى را تا نباشد اين چنين چشمى و مژگانى
به زور يک نظر کى دل ز صد صاحب نظر گيرد
ز بس شوخى دلارامى که دارد در زمين جنبش
به صد تکليف يک دم بر زمين آرام گر گيرد
ز خرمن سوز آهم مى جهد اى نخل نو آتش
از آن انديشه کن کاين آتش اندر خشک و تر گيرد
فلک خوى تو دارد گوئى اى بدخو که از خوارى
اگر بيند به تنگم کار بر من تنگ تر گيرد
تزلزل بر درد دامان صحراى قيامت را
چو دست محتشم دامان آن بيدادگر گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید