شماره ٢١١: اجل خواهم مزاج خوى آن بيدادگر گيرد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اجل خواهم مزاج خوى آن بيدادگر گيرد
بود خار وجودم از ره او زود برگيرد
به جانان مى نويسم شرح سوز خويش و مى ترسم
کز آتشناکى مضمون زبان خامه درگيرد
بس است اى فتنه آن سر فتنه بهر کشتن مردم
به جلاد اجل گو تا پى کار دگر گيرد
طبيبم نيز رويش ديد و خصمم گشت مى ترسم
که بر مرگم رگ جان بعد ازين خصمانه تر گيرد
چو آميزد حيا با آه آتشبار من شبها
به جاى سبزه و شبنم جهان را در سپر گيرد
اگر فصاد بگشايد بيمار عشقت را
ز خون گرمش آتش از زبان نيشتر گيرد
به چشم کم مبين ملک جنون را کاندرين کشور
گدا باشد که باج از خسروان بحر و برگيرد
نماند بر زمين جنبنده از بيداد گوناگون
اگر يک لحظه گردون خوى آن بيدادگر گيرد
اگر همرنگ مائى محتشم در بزم عشق او
ز جان برگيرد دل تا صحبت ما و تو درگيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید