شماره ٢١٣: دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بيدار بود

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بيدار بود
در ميان خواب و بيدارى دلم با يار بود
گرچه از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت
ناز او را با نياز من سخن بسيار بود
کار من دامن گرفتن کار او دامن کشى
آن چه بر من مى نمود آسان باو دشوار بود
هرچه در دل داشتم او را به خاطر مى گذشت
بى نياز از گفتن و مستغنى از اظهار بود
گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم
پرده شرم از دو جانب مانع ديدار بود
آن چه آمد بر زبان با آن که حرفى بود و بس
معنى يک دفتر و مضمون صد طومار بود
من به ميل خاطر خود محتشم تا روز حشر
ترک آن صحبت نمى کردم ولى ناچار بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید