شماره ٢٣٢: حسن روزافزون او ترسم جهان برهم زند

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حسن روزافزون او ترسم جهان برهم زند
فتنه اى گردد زمين و آسمان برهم زند
هرچه دوران در هم آرد از پى آزار خلق
در زمان آن فتنه آخر زمان برهم زند
فرد چون پيدا شود غارتگر عشقش ز دور
گرد او جمعيت صد کاروان برهم زند
اينک مى رسد شورافکنى کز گرد راه
قلب دلها بر درد صفهاى جان برهم زند
لعبتان صد جا کنند از حسن صد هنگامه گرم
چون رسد آن بت به يک لعبت نهان برهم زند
چون کند نازش کمان دلبرى را چاشنى
قلب صد خيل از صداى آن کمان برهم زند
از دو لب خوش آن که من جويم به ايما بوسه اى
در قبول آهسته چشم آن دلستان برهم زند
کس چه مى دانست کز طفلان اندک دان يکى
کشور دانائى صد نکته دان برهم زند
عقل کى مى گفت کايد مهر پرور کودکى
چون برون از خانه چندين خانمان برهم زند
کى گمان مى برد مى کانشمع فانوس حجاب
چون ز عرفان دم زند صد دودمان برهم زند
صد ره اسباب ملاقات سگش از خون دل
محتشم گر در هم آرد پاسبان برهم زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید