شماره ٤١١: پا چون کشم ز کوى تو کانجا زمان

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پا چون کشم ز کوى تو کانجا زمان
مى آورد کشاکش عشقم کشان کشان
جان زار و تن نزار شد از بس که مى رسد
جور فلک برين ستم دلبران بر آن
چون نيستيم در خور وصل اى اجل بيا
ما را ز چنگ فرقت آن دلستان ستان
دل داشت اين گمان که رهائى بود ز تو
خط لبت چو گشت عيان شد کم آن گمان
رفتى و گشت ديده لبالب ز در اشگ
باز آى تا به پاى تو ريزم روان روان
اى دل کناره کن ز بت من که روز و شب
بسته است بهر کشتن اسلاميان ميان
داغى که مينهى به دل از دست آن نگار
اى محتشم ز ديده مردم نهان نه آن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید