شماره ٤٤٩: دوش چون ديدم نهان در روى آتشناک او

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش چون ديدم نهان در روى آتشناک او
يافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او
امشب اندر سير با او جمله مخصوصند ليک
جلوه مخصوص منست از قامت چالاک او
صد سر اندر راه جولانش به خاک افتاده ليک
چشم دارد بر سر من حلقه فتراک او
ترسم از شوخى هم امروزم کند رسوا که هيچ
باکى از مرد ندارد غمزه بى باک او
بخت کوس مقبلى زد کز قضا شد نامزد
همچو من آلوده دامانى به عشق پاک او
کوه کن را مى کند از شکوه شيرين خموش
در وفا اسراف من در مرحمت امساک او
جان که مى لرزيد دايم بر سر جسم ضعيف
برق عشق آتش زد اکنون در خس و خاشاک او
آن که بر وى ناگذشته ريختى خونش به خاک
بگذرد از خون خود گر بگذرى بر خاک او
محتشم رسوا شد از عشق و سرى بيرون نکرد
رشته تدبير از پيراهن صد چاک او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید