شماره ٤٧٦: ز چوگان بازى آمد زلف بر رخسار آشفته

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز چوگان بازى آمد زلف بر رخسار آشفته
اطاقه باد جولان خورده و دستار آشفته
سر زلفش که از آه هواداران کم آشفتى
ز آهم دوش بود آشفته وبسيار آشفته
دليرى با خيالش دستبازى کرده پندارى
که زلفش را نديدم هرگز اين مقدار آشفته
چنان سربسته حرفى گفته بودم در محرم کشى امشب
که هم ياران پريشانند و هم اغيار آشفته
نويد وصل ميده وز پى ضبط جنون من
دماغم را به بوى هجر هم ميدار آشفته
شوم تا جان فشان بر وضع بى قيدانه ات يکدم
ميفشان گرد از مو زلف را بگذار آشفته
به اين صورت نديدم وضع مجلس محتشم هرگز
که باشد غير در کلفت تو هم دربار آشفته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید