شماره ٤٩٤: بر دل فکنده پرتو ناديده آفتابى

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر دل فکنده پرتو ناديده آفتابى
در پرده بازى کرد رخساره در نقابى
در بحر دل هوائى گرديده شورش انگيز
وز جاى خويش جنبيد درياى اضطرابى
بى باک خسروى داد فرمان به غارت جان
ديوانه لشگرى تاخت بر کشور خرابى
گنجشک را چه طاقت در عرصه اى که آنجا
گرم شکار گردد سيمرغ کش عقابى
خاشاک کى بماند بر ساحل سلامت
از قلزمى که خيزد آتش فشان سحابى
بر رخش عبرت اى دل زين نه که مى دهد باز
دادسبک عنانى صبر گران رکابى
از ما اثر چه ماند در کشورى که راند
کام از هلاک درويش سلطان کاميابى
از نيم رشحه امروز پا در گلم چه سازم
فردا که گردد اين نم از سرگذشته آبى
زان لب که مى فشاند بر سايل آب حيوان
جان تشنه سئواليست من کشته جوابى
ديروز با تو دل را صدپرده در ميان بود
امروز در ميان نيست جز پرده حجابى
اى محتشم درين بزم مردانه کوش کايام
بهر تو کرده در جام مردآزما شرابى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید