دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
همچو شه نادان و غافل بد وزير
پنجه مي‌زد با قديم ناگزير
با چنان قادر خدايى کز عدم
صد چو عالم هست گرداند بدم
صد چو عالم در نظر پيدا کند
چونک چشمت را به خود بينا کند
گر جهان پيشت بزرگ و بي‌بنيست
پيش قدرت ذره‌اى مي‌دان که نيست
اين جهان خود حبس جانهاى شماست
هين رويد آن سو که صحراى شماست
اين جهان محدود و آن خود بي‌حدست
نقش و صورت پيش آن معنى سدست
صد هزاران نيزه‌ى فرعون را
در شکست از موسى با يک عصا
صد هزاران طب جالينوس بود
پيش عيسى و دمش افسوس بود
صد هزاران دفتر اشعار بود
پيش حرف اميي‌اش عار بود
با چنين غالب خداوندى کسى
چون نميرد گر نباشد او خسى
بس دل چون کوه را انگيخت او
مرغ زيرک با دو پا آويخت او
فهم و خاطر تيز کردن نيست راه
جز شکسته مي‌نگيرد فضل شاه
اى بسا گنج آگنان کنج‌کاو
کان خيال‌انديش را شد ريش گاو
گاو که بود تا تو ريش او شوى
خاک چه بود تا حشيش او شوى
چون زنى از کار بد شد روى زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد
عورتى را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن نه مسخست اى عنود
روح مي‌بردت سوى چرخ برين
سوى آب و گل شدى در اسفلين
خويشتن را مسخ کردى زين سفول
زان وجودى که بد آن رشک عقول
پس ببين کين مسخ کردن چون بود
پيش آن مسخ اين به غايت دون بود
اسپ همت سوى اختر تاختى
آدم مسجود را نشناختى
آخر آدم‌زاده‌اى اى ناخلف
چند پندارى تو پستى را شرف
چند گويى من بگيرم عالمى
اين جهان را پر کنم از خود همى
گر جهان پر برف گردد سربسر
تاب خور بگدازدش با يک نظر
وزر او و صد وزير و صدهزار
نيست گرداند خدا از يک شرار
عين آن تخييل را حکمت کند
عين آن زهراب را شربت کند
آن گمان‌انگيز را سازد يقين
مهرها روياند از اسباب کين
پرورد در آتش ابراهيم را
ايمنى روح سازد بيم را
از سبب سوزيش من سوداييم
در خيالاتش چو سوفسطاييم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید