دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هديه‌ى بلقيس چل استر بدست
بار آنها جمله خشت زر بدست
چون به صحراى سليمانى رسيد
فرش آن را جمله زر پخته ديد
بر سر زر تا چهل منزل براند
تا که زر را در نظر آبى نماند
بارها گفتند زر را وا بريم
سوى مخزن ما چه بيگار اندريم
عرصه‌اى کش خاک زر ده دهيست
زر به هديه بردن آنجا ابلهيست
اى ببرده عقل هديه تا اله
عقل آنجا کمترست از خاک راه
چون کساد هديه آنجا شد پديد
شرمساريشان همى واپس کشيد
باز گفتند ار کساد و ار روا
چيست بر ما بنده فرمانيم ما
گر زر و گر خاک ما را بردنيست
امر فرمان‌ده به جا آوردنيست
گر بفرمايند که واپس بريد
هم به فرمان تحفه را باز آوريد
خنده‌ش آمد چون سليمان آن بديد
کز شما من کى طلب کردم ثريد
من نمي‌گويم مرا هديه دهيد
بلک گفتم لايق هديه شويد
که مرا از غيب نادر هديه‌هاست
که بشر آن را نيارد نيز خواست
مي‌پرستيد اخترى کو زر کند
رو باو آريد کو اختر کند
مي‌پرستيد آفتاب چرخ را
خوار کرده جان عالي‌نرخ را
آفتاب از امر حق طباخ ماست
ابلهى باشد که گوييم او خداست
آفتابت گر بگيرد چون کنى
آن سياهى زو تو چون بيرون کنى
نه به درگاه خدا آرى صداع
که سياهى را ببر وا ده شعاع
گر کشندت نيم‌شب خورشيد کو
تا بنالى يا امان خواهى ازو
حادثات اغلب به شب واقع شود
وان زمان معبود تو غايب بود
سوى حق گر راستانه خم شوى
وا رهى از اختران محرم شوى
چون شوى محرم گشايم با تو لب
تا ببينى آفتابى نيم‌شب
جز روان پاک او را شرق نه
در طلوعش روز و شب را فرق نه
روز آن باشد که او شارق شود
شب نماند شب چو او بارق شود
چون نمايد ذره پيش آفتاب
هم‌چنانست آفتاب اندر لباب
آفتابى را که رخشان مي‌شود
ديده پيشش کند و حيران مي‌شود
هم‌چو ذره بينيش در نور عرش
پيش نور بى حد موفور عرش
خوار و مسکين بينى او را بي‌قرار
ديده را قوت شده از کردگار
کيميايى که ازو يک ماثرى
بر دخان افتاد گشت آن اخترى
نادر اکسيرى که از وى نيم تاب
بر ظلامى زد به گردش آفتاب
بوالعجب ميناگرى کز يک عمل
بست چندين خاصيت را بر زحل
باقى اخترها و گوهرهاى جان
هم برين مقياس اى طالب بدان
ديده‌ى حسى زبون آفتاب
ديده‌ى ربانيى جو و بياب
تا زبون گردد به پيش آن نظر
شعشعات آفتاب با شرر
که آن نظر نورى و اين نارى بود
نار پيش نور بس تارى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید