دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت کاى يار عزيز مهرکار
من ندارم بي‌رخت يک‌دم قرار
روز نور و مکسب و تابم توى
شب قرار و سلوت و خوابم توى
از مروت باشد ار شادم کنى
وقت و بي‌وقت از کرم يادم کنى
در شبان‌روزى وظيفه‌ى چاشتگاه
راتبه کردى وصال اى نيک‌خواه
من بدين يک‌بار قانع نيستم
در هوايت طرفه انسانيستم
پانصد استسقاستم اندر جگر
با هر استسقا قرين جوع البقر
بي‌نيازى از غم من اى امير
ده زکات جاه و بنگر در فقير
اين فقير بي‌ادب نا درخورست
ليک لطف عام تو زان برترست
مي‌نجويد لطف عام تو سند
آفتابى بر حدثها مي‌زند
نور او را زان زيانى نابده
وان حدث از خشکيى هيزم شده
تا حدث در گلخنى شد نور يافت
در در و ديوار حمامى بتافت
بود آلايش شد آرايش کنون
چون برو بر خواند خورشيد آن فسون
شمس هم معده‌ى زمين را گرم کرد
تا زمين باقى حدثها را بخورد
جزو خاکى گشت و رست از وى نبات
هکذا يمحو الاله السيات
با حدث که بترينست اين کند
کش نبات و نرگس و نسرين کند
تا به نسرين مناسک در وفا
حق چه بخشد در جزا و در عطا
چون خبيثان را چنين خلعت دهد
طيبين را تا چه بخشد در رصد
آن دهد حقشان که لا عين رات
که نگنجد در زبان و در لغت
ما کييم اين را بيا اى يار من
روز من روشن کن از خلق حسن
منگر اندر زشتى و مکروهيم
که ز پر زهرى چو مار کوهيم
اى که من زشت و خصالم جمله زشت
چون شوم گل چون مرا او خار کشت
نوبهار حسن گل ده خار را
زينت طاووس ده اين مار را
در کمال زشتيم من منتهى
لطف تو در فضل و در فن منتهى
حاجت اين منتهى زان منتهى
تو بر آر اى حسرت سرو سهى
چون بميرم فضل تو خواهد گريست
از کرم گرچه ز حاجت او بريست
بر سر گورم بسى خواهد نشست
خواهد از چشم لطيفش اشک جست
نوحه خواهد کرد بر محروميم
چشم خواهد بست از مظلوميم
اندکى زان لطفها اکنون بکن
حلقه‌اى در گوش من کن زان سخن
آنک خواهى گفت تو با خاک من
برفشان بر مدرک غمناک من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید