نعت سوم

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
اى مدنى برقع و مکى نقاب
سايه نشين چند بود آفتاب
گر مهى از مهر تو موئى بيار
ور گلى از باغ تو بوئى بيار
منتظرانرا به لب آمد نفس
اى ز تو فرياد به فريادرس
سوى عجم ران منشين در عرب
زرده روز اينک و شبديز شب
ملک برآراى و جهان تازه کن
هردو جهانرا پر از آوازه کن
سکه تو زن تا امرا کم زنند
خطبه تو کن تا خطبا دم زنند
خاک تو بوئى به ولايت سپرد
باد نفاق آمد و آن بوى برد
باز کش اين مسند از آسودگان
غسل ده اين منبر از آلودگان
خانه غولند بپردازشان
در غله دان عدم اندازشان
کم کن اجرى که زيادت خورند
خاص کن اقطاع که غارتگرند
ماه همه جسميم بيا جان تو باش
ما همه موريم سليمان تو باش
از طرفى رخنه دين ميکنند
وز دگر اطراف کمين ميکنند
شحنه توئى قافله تنها چراست
قلب تو دارى علم آنجا چراست
يا عليى در صف ميدان فرست
يا عمرى در ره شيطان فرست
شب به سر ماه يمانى درآر
سر چو مه از برد يمانى برآر
با دو سه در بند کمربند باش
کم زن اين کم زده چند باش
پانصد و هفتاد بس ايام خواب
روز بلندست به مجلس شتاب
خيز و بفرماى سرافيل را
باد دميدن دو سه قنديل را
خلوتى پرده اسرار شو
ما همه خفتيم تو بيدار شو
ز آفت اين خانه آفت پذير
دست برآور همه را دست گير
هر چه رضاى تو بجز راست نيست
با تو کسى را سر وا خواست نيست
گر نظر از راه عنايت کنى
جمله مهمات کفايت کنى
دايره بنماى به انگشت دست
تا به تو بخشيده شود هر چه هست
با تو تصرف که کند وقت کار
از پى آمرزش مشتى غبار
از تو يکى پرده برانداختن
وز دو جهان خرقه درانداختن
مغز نظامى که خبر جوى تست
زنده دل از غاليه بوى تست
از نفسش بوى وفائى ببخش
ملک فريدون به گدائى ببخش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید