مقالت چهارم در رعايت از رعيت

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
اى سپهر افکنده ز مردانگى
غول تو بيغوله بيگانگى
غره به ملکى که وفائيش نيست
زنده به عمرى که بقائيش نيست
پى سپر جرعه ميخوارگان
دستخوش بازى سيارگان
مصحف و شمشير بينداخته
جام و صراحى عوضش ساخته
آينه و شانه گرفته به دست
چون زن رعنا شده گيسو پرست
رابعه با رابع آن هفت مرد
گيسوى خود را بنگر تا چه کرد
اى هنر از مردى تو شرمسار
از هنر بيوه زنى شرم دار
چند کنى دعوى مرد افکنى
کم زن و کم زن که کم از يکزنى
گردن عقل از هنر آزاد نيست
هيچ هنر خوبتر از داد نيست
تازه شد اين آب و نه در جوى تست
نغز شد اين خال و نه بر روى تست
چرخ نه اى محضر نيکى پسند
نيک درانديش ز چرخ بلند
جز گهر نيک نبايد نمود
سود توان کرد بدين مايه سود
نيست مبارک ستم انگيختن
آب خود و خون کسان ريختن
رفت بسى دعوى از اين پيشتر
تا دو سه همت بهم آيد مگر
داد کن از همت مردم بترس
نيمشب از تير تظلم بترس
همت از آنجا که نظرها کند
خوار مدارش که اثرها کند
همت آلوده آن يک دو مرد
با تن محمود ببين تا چه کرد
همت چندين نفس بى غبار
با تو ببين تا چه کند روز کار
راهروانى که ملايک پيند
در ره کشف از کشفى کم نيند
تيغ ستم دور کن از راهشان
تا نخورى تير سحرگاهشان
دادگرى شرط جهانداريست
شرط جهان بين که ستمگاريست
هر که در اين خانه شبى داد کرد
خانه فرداى خود آباد کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید