مقالت ششم در اعتبار موجودات

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
لعبت بازى پس اين پرده هست
گرنه بر او اين همه لعبت که بست
ديده دل محرم اين پرده ساز
تا چه برون آيد از اين پرده راز
در پس اين پرده زنگار گون
عاريتانند ز غايت برون
گوهر چشم از ادب افروخته
بر کمر خدمت دل دوخته
هيچ در اين نقطه پرگار نيست
کز خط اين دايره بر کار نيست
اين دو سه مرکب که به زين کرده اند
از پى ما دست گزين کرده اند
پيشتر از جنبش اين تازگان
نوسفران و کهن آوازگان
پايگه عشق نه ما کرده ايم؟
دستکش عشق نه ما خورده ايم؟
در دو جهان عيب و هنر بسته اند
هر دو به فتراک تو بربسته اند
نيست جهانرا چو تو همخانه اى
مرغ زمين را ز تو به دانه اى
بگذر از اين مرغ طبيعت خراش
بر سر اينمرغ چو سيمرغ باش
مرغ قفس پر که مسيحاى تست
زير تو پر دارد و بالاى تست
يا ز قفس چنگل او کن جدا
يا قفس خويش بدو کن رها
تا بنه چون سوى ولايت برد
در پر خويشت بحمايت برد
چون گذرى زين دو سه دهليز خاک
لوح تر از تو بشويند پاک
ختم سپيدى و سياهى شوى
محرم اسرار الهى شوى
سهل شوى بر قدم انبيا
اهل شوى در حرم کبريا
راه دو عالم که دو منزل شدست
نيم ره يکنفس دل شدست
آنکه اساس تو بر اين گل نهاد
کعبه جان در حرم دل نهاد
نقش قبول از دل روشن پذير
گرد گليم سيه تن مگير
سرمه کش ديده نرگس صباست
رنگرز جامه مس کيمياست
تن چه بود ريزش مشتى گلست
هم دل و هم دل که سخن با دلست
بنده دل باش که سلطان شوى
خواجه عقل و ملک جان شوى
نرمى دل ميطلبى نيفه وار
نافه صفت تن بدرشتى سپار
ايکه ترابه ز خشن جامه نيست
حکم بر ابريشم بادامه نيست
خوبى آهو ز خشن پوستيست
رقش از آن نامزد دوستيست
مشک بود در خشن آرام گير
گردد پر کنده چو پو شد حرير
گر شکرى با نفس تنگ ساز
ور گهرى با صدف سنگ ساز
گاه چو شب نعل سحرگاه باش
گه چو سحر زخمه گه آه باش
بار عنا کش به شب قيرگون
هر چه عنا بيش عنايت فزون
ز اهل وفا هرکه بجائى رسيد
بيشتر از راه عنائى رسيد
نزل بلا عافيت انبياست
وانچه ترا عافيت آيد بلاست
زخم بلا مرهم خودبينيست
تلخى مى مايه شيرينست
حارسى اژدرها گنج راست
خازنى راحتها رنج راست
سرو شو از بند خود آزاد باش
شمع شو از خوردن خود شاد باش
رنج ز فرياد برى ساحتست
در عقب رنج رسى راحتست
چرخ نبندد گرهى بر سرت
تا نگشايد گرهى ديگرت
در سفرى کان ره آزاديست
شحنه غم پيش رو شاديست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید