انجام کتاب

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
صبحک الله صباح اى دبير
چون قلم از دست شدم دستگير
کاين نمط از چرخ فزونى کند
با قلمم بوقلمونى کند
زين همه الماس که بگداختم
گزلکى از بهر ملک ساختم
کاهن شمشيرم در سنگ بود
کوره آهنگريم تنگ بود
دولت اگر همدميئى ساختى
بخت بدين نيز نپرداختى
در دلم آيد که گنه کرده ام
کين ورقى چند سيه کرده ام
آنچه درين حجله خرگاهيست
جلوه گرى چند سحرگاهيست
زين بره ميخور چه خورى دودها
آتش در زن به نمک سودها
بيش رو آهستگيى پيشه کن
گر کنى انديشه به انديشه کن
هر سخنى کز ادبش دوريست
دست بر او مال که دستوريست
و آنچه نه از علم برآرد علم
گر منم آن حرف درو کش قلم
گر نه درو داد سخن دادمى
شهر به شهرش نفرستادمى
اين طرفم کرد سخن پاى بست
جمله اطراف مرا زيردست
گفت زمانه نه زمينى بجنب
چون ز منان چند نشينى بجنب
بکر معانيم که همتاش نيست
جامه باندازه بالاش نيست
نيم تنى تا سر زانوش هست
از سر آن بر سر زانو نشست
بايدش از حله قد آراستن
تا ادبش باشد برخاستن
از نظر هر کهن و تازه اى
حاصل من چيست جز آوازه اى
گرمى هنگامه و زر هيچ نه
زحمت بازار و دگر هيچ نه
گنجه گره کرده گريبان من
بى گرهى گنج عراق آن من
بانگ برآورد جهان کاى غلام
گنجه کدامست و نظامى کدام
شکر که اين نامه به عنوان رسيد
پيشتر از عمر به پايان رسيد
کردنظامى ز پى زيورش
غرقه گوهر ز قدم تا سرش
باد مبارک گهر افشان او
بر ملکى کاين گهر است آن او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید