شماره ٥

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
ايا سلطان لشکرکش بشاهى چون علم سرکش
که هرگز دوست با دشمن نديده کارزار تو
ملک شمشيرزن بايد، چو تو تن مى زنى نايد
ز تيغى بر ميان بستن مرادى در کنار تو
نه دشمن را بريده سر چو خوشه تيغ چون داست
نه خصمى را چو خرمن کوفت گرز گاوسار تو
عيالان رعيت را بحسبت کدخدايى کن
چو کدبانوى دنيا شد برغبت خواستار تو
مروت کن، يتيمى را بچشم مردمى بنگر
که مرواريد اشک اوست در گوشوار تو
خرى شد پيشکار تو که دروى نيست يک جو دين
دل خلقى ازو تنگست اندر روز بار تو
چو آتش برفروزى تو بمردم سوختن هردم
ازان کان خس نهد خاشاک دايم بر شرارتو
چو تو بى راى و بى تدبير او را پيروى کردى
تو در دوزخ شوى پيشين و از پس پيشکار تو
بباطل چون تو مشغولى ز حق و خلق بى خشيت
نه خوفى در درون تو نه امنى در ديار تو
نه ترسى نفس ظالم را ز بيم گوشمال تو
نه بيمى اهل باطل را ز عدل حق گزار تو
بشادى مى کنى جولان درين ميدان، نمى دانم
در آن زندان غم خواران که باشد غمگسار تو
بپاى کژروت روزى درآيى ناگهان در سر
وگر سم بر فلک سايد سمند راهوار تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید