شماره ٦

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
ايا دستور هامان وش که نمرودى شدى سرکش
تو فرعونى و چون قارون بمالست افتخار تو
چو مردم سگسوارى کن اگرچه نيستى زيشان
وگرنه در کمين افتد سگ مردم سوار تو
بگرد شهر هر روزى شکارت استخوان باشد
که کهدانى سگى چندند شير مرغزار تو
چو تشنه لب از آب سرد آسان برنمى گيرد
دهان از نان محتاجان سگ دندان فشار تو
بگاو آرند در خانه بعهد توکه و دانه
ز خرمنهاى درويشان خران بى فسار تو
بظلم انگيختى ناگه غبارى وز عدل حق
همى خواهيم بارانى که بنشاند غبار تو
بجاه خويش مفتونى و چون زين خاک بگذشتى
بهر جانب رود چون آب مال مستعار تو
ز خر طبعى تو مغرورى بدين گوساله زرين
که گاو سامرى دارد امل در اغترار تو
بسيج راه کن مسکين، درين منزل چه مى باشى
امل را منتظر، چون هست اجل در انتظار تو
چو سنگ آسيا روزى ز بى آبى شود ساکن
درين طاحون خاک افشان اگر چرخى مدار تو
نگيرى چون هوا بالا و اين خاکت خورد بى شک
چو آب ارچه بسى باشد درين پستى قرار تو
تو نخل بارور گشتى بمال و دست رس نبود
بخرماى تو مردم را ز بخل همچو خار تو
رهت ندهند اندر گور سوى آسمان زيرا
چو قارون در زمين ماندست مال خاکسار تو
ازين جوهر که زر خوانند محتاجان ورا يک جو
بميتين برتوان کند از يمين کان يسار تو
ترا در چشم دانايان ازين افعال نادانان
سيه رو مى کند هر دم سپيدى عذار تو
مسلمان وقتها دارد ز بهر کسب آمرزش
ولى آن وقت بيرونست از ليل و نهار تو
ترا در قوت نفس است ضعف دين و آن خوشتر
که نفس تست خصم تو و دين تو حصار تو
حصارت را کنى ويران و خصمت را دهى قوت
که دينت رخنها دارد ز حزم استوار تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید