شماره ٥٢

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق سلطان کرد بر ملک سخن رانى مرا
زآن کنند ارباب معنى بنده فرمانى مرا
خطبه شعر مرا شد پايه منبر بلند
زآنک بر زر سخن شد سکه سلطانى مرا
بر در شاهان کزيشان بيدق شطرنج به
حرص قايم خواست کرد از پيل دندانى مرا
اسب همت سرکشيد و بهر جو جايز نداشت
خوار همچون خر در اصطبل ثناخوانى مرا
خواست نهمت تا نشايد چون دوات ظالمان
با دل تنگ و سيه در صدر ديوانى مرا
شير دولت پنجه کرد و همچو سگ لايق نديد
بهر مردارى دوان در کوى عوانى مرا
خاک کوى فقرليسم زآن چو سگ بر هر درى
تيره نبود آب عز ازذل بى نانى مرا
صاحب ديوان نظمم مشرف ملک سخن
عقل مستوفى لذتهاى روحانى مرا
گر بخوانى شعر من از حالت صاحب دلان
مر ترا نبود شعور ار شاعرى خوانى مرا
در بدى من مرا علم اليقين حاصل شدست
وين نه از جهل تو باشد گر نکودانى مرا
غيرت دين در دلم شمشير باشد کرده تيز
گر ز چين خشم بينى چهره سوهانى مرا
دانه دل پاک کردم همچو گندم با همه
آسيا سنگى اگر بر سر بگردانى مرا
چون برنج و راحتم راضى از ايزد، فرق نيست
گر بسعد اور مزدار نحس کيوانى مرا
از حقيقت اصل دارد وز طريقت رنگ و بوى
ميوه مذهب که هست از فرع نعمانى مرا
از براى فتنه يأجوج معقولات نفس
سد اسلام است منقولات ايمانى مرا
با اشاراتى که پيران راست در قانون دين
حق نجاتى داده از رنج شفاخوانى مرا
خود مرا شمشير حجت قاطعست از بهر آنک
سنت ختم رسل علميست برهانى مرا
از معارف چون توانگر نفس باشد به بود
از جهانى خلق يک درويش خلقانى مرا
اى ز شمع فيض تو مشکات دل روشن، ببخش
از مصابيح هدايت جان نورانى مرا
دفترى دارم سياه از کردهاى ناپسند
زاين سياقت نى فذلک جز پشيمانى مرا
حله رحمت بپوشم گر لباس جان کنى
اندرين دور دورنگ از لون يکسانى مرا
زر مغشوش عمل دارم، سنجش زآنک نيست
بهر بازار قيامت نقد ميزانى مرا
خوش بخسبم در فراش خاک تا صبح نشور
از رقاد غفلت ار بيدار گردانى مرا
آب رو بردن بنزد خلق دشوارست سخت
تو ز خوان لطف ده نانى بآسانى مرا
مرغ جانم را بترک آرزو دل جمع دار
دور کن از دانه قسمت پريشانى مرا
تا زمان باشد رهى را بر صلاحيت بدار
چون اجل آيد بميران بر مسلمانى مرا
چون چراغ عمر را فيض تو روغن کم کند
آن طمع دارم که با ايمان بميرانى مرا
در رياض قربت تو آستين افشان روم
گر نه دامن گير باشد سيف فرغانى مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید