کتب الى الشيخ العارف سعدى الشيرازى

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
نمى دانم که چون باشد بمعدن زر فرستادن
بدريا قطره آوردن بکان گوهر فرستادن
شبى بى فکر اين نقطه بگفتم در ثناى تو
وليکن روزها کردم تأمل در فرستادن
مرا از غايت شوقت نيامد در دل اين معنى
که آب پارگين نتوان سوى کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهى باشد بکان زر فرستادن
چو بلبل در فراق گل ازين انديشه خاموشم
که بانگ زاغ چون شايد بخنياگر فرستادن
حديث شعر من گفتن بپيش طبع چون آبت
بآتش گاه زردشتست خاکستر فرستادن
بر آن جوهرى بردن چنين شعر آنچنان باشد
که دست افزار جولاهان بر زرگر فرستادن
ضميرت جام جمشيدست و دروى نوش جان پرور
بر او جرعه يى نتوان ازين ساغر فرستادن
سوى فردوس باغى را نزيبد ميوه آوردن
سوى طاوس زاغى را نشايد پر فرستادن
بر جمع ملک نتوان بشب قنديل بر کردن
سوى شمع فلک نتوان بروز اختر فرستادن
اگر از سيم و زر باشد ور از در و گهر باشد
بابراهيم چون شايد بت آزر فرستادن
ز باغ طبع بى بارم ازين غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
تو کشورگير آفاقى و شعر تو ترا لشکر
چنين لشکر ترا زيبد بهر کشور فرستادن
مسيح عقل مى گويد که چون من خرسوارى را
بنزد مهديى چون تو سزد لشکر فرستادن؟
چو چيزى نيست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهر خدمت پايت بخواهم سر فرستادن
سعادت مى کند سعيى که با شيرازم اندازد
ولکن خاک را نتوان بگردون بر فرستادن
اگر با يکدگر ما را نيفتد قرب جسمانى
نباشد کم ز پيغامى بيکديگر فرستادن
سراسر حامل اخلاص ازين سان نکتها دارم
ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن
در آن حضرت که چون خاکست زر خشک سلطانى
گدايى را اجازت کن بشعر تر فرستادن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید