شماره ٦٧

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
چو دل عاشق روى جانان شود
دل از نور او سربسر جان شود
از آثار عشقش نباشد عجب
اگر کافر دين مسلمان شود
گر از پرده پيدا کند (آن) دورخ
جهان چارسو يک گلستان شود
بشب گر ببيند رخ دوست ماه
چو استاره در روز پنهان شود
ز عاشق نماند بجز سايه يى
چو خورشيد عشق تو تابان شود
نه هر کو سخنهاى عشاق خواند
باوصاف مانند ايشان شود
اگر چه خضر آب حيوان خورد
کجا اشک او آب حيوان شود
تو خود را اگر نام موسى کنى
کى اندر کفت چوب ثعبان شود
چو گاوان کشد روزها آدمى
بسى رنج تا گندمى نان شود
اگر ديو خاتم بدست آورد
برتبت کجا چون سليمان شود
درين ره ترا زاد جانست و بس
درين حج سمعيل قربان شود
همه آبادانى عالم رواست
گر از بهر اين گنج ويران شود
گرين درد باشد در اجزاى خاک
زمين آسمان وار گردان شود
درين راه عاشق قرين بلاست
براى زدن گو بميدان شود
تو بر خويشتن کار دشوار کن
چو خواهى که دشوارت آسان شود
بلاهاى او را قدم پيش نه
وگر چه سرت در سر آن شود
حمل را چه طاقت بود چون اسد
ز گرمى خورشيد بريان شود
ترا دشمن و دوست نيکست و نيک
که تعبير احوال ازيشان شود
بنيکى اگر مصر معمور شد
بتنگى کجا کعبه ويران شود
کسى کش زليخا بود دوستدار
چو يوسف بتهمت بزندان شود
بخنده درآيد لب وصل دوست
چو محزونى از شوق گريان شود
اگر عشق دعوت کند آشکار
بسى کفر بينى که ايمان شود
تمناى اين کار در سيف هست
گدا عزم دارد که سلطان شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید