شماره ١١٨

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
غرض از آدم درويشانند
ورکسى آدميست ايشانند
نزد اين قوم توانگر همت
پادشاهان همه درويشانند
گر بخواهند جهان سرتاسر
از سلاطين جهان بستانند
بجز ايشان که سليمان صفتند
آن دگر آدميان ديوانند
دگران چون زن و ايشان مردند
دگران چون تن و ايشان جانند
هريکى قطب بتمکين ليکن
چون فلک گرد زمين گردانند
بارکش چون شترو، مرکب سير
گر بر افلاک خوهى مى رانند
خاک ره گشته ولى همچون آب
هرکجا گرد بود بنشانند
شده بيگانه ز خويشان ليکن
همدگر را بمدد خويشانند
از هوا نقش نگيرند چو آب
زآنکه در وجد بآتش مانند
دامن از خلق جهان باز کشند
وآستين بر دو جهان افشانند
با همه درس کتب بى خبرى
تو از آن علم که ايشان دانند
هرچه بر لوح ازل مکتوبست
يک يک از صفحه دل مى خوانند
با چنين قوم بنان بخل کنى
ور بجانشان بخرى ارزانند
سيف فرغانى در مدحتشان
هرچه گويى تو وراى آنند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید