شماره ٦: خط نمى سازد مرا زان لعل جان پرور جدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خط نمى سازد مرا زان لعل جان پرور جدا
تشنه کى گردد به تيغ موج از کوثر جدا
سبزه خط لعل سيراب ترا بى آب کرد
آب را هر چند نتوان کرد از گوهر جدا
از دل خونگرم ما پيکان کشيدن مشکل است
چون توان کردن دو يکدل را ز يکديگر جدا
مى کند روز سيه بيگانه ياران را ز هم
خضر در ظلمات مى گردد ز اسکندر جدا
تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سينه صاف
زنگ از آيينه مى گردد به خاکستر جدا
زندگى را بى حلاوت مى کند موى سفيد
شير در يک کاسه اينجا باشد از شکر جدا
چاره من مرهم کافورى صبح است و بس
من که دارم بر جگر داغى ز هر اختر جدا
مهر زر هم از دل دنياپرستان مى رود
سکته مى گردد به زور دست اگر از زر جدا
بهره از آميزش نيکان ندارد بد که هست
در ميان جمع، فرد باطل از دفتر جدا
برنيارد کثرت مردم ز تنهايى مرا
در ميان لشکرم چون رايت از لشکرجدا
بعد عمرى گر برآرم سر ز کنج آشيان
مى شود تيغ دودم در کشتنم هر پر جدا
گوى چوگان حوادث گردد از بى لنگرى
از سر زانوى فکر آن را که باشد سر جدا
آتشى از شوق هر کس را که باشد زير پا
چون سپند از ناله اى گردد ازين مجمر جدا
قطره در انديشه دريا چو باشد، عين اوست
نيست مسکن دل به دورى گردد از دلبر جدا
حال دل دور از عقيق آتشين او مپرس
اين کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
ريشه غم برنياورد از دلم جام شراب
صيقل از آيينه صائب چون کند جوهر جدا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید