شماره ٧: با خودى هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
با خودى هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا
هر که از خود شد جدا، شد از غم عالم جدا
نان جو خور، در بهشت جاودان پاينده باش
کز بهشت از خوردن گندم شده است آدم جدا
تا ترا چون گل درين گلزار باشد خرده اى
ديده شورى بود هر قطره شبنم جدا
دور گشتن از سبکروحان بود بر دل گران
مى شود سنگين چو عيسى گردد از مريم جدا
در حريم وصل، اشک شور من شيرين نشد
کعبه نتوانست کردن تلخى از زمزم جدا
چون ز صد گرداب کشتى سالم آيد بر کنار؟
نيست ممکن دل شود زان طره پر خم جدا
لذت خاصى است با هر بوسه لبهاى او
مى شود نقش نوى هر دم از اين خاتم جدا
چون دو تا شد قد، وداع روح را آماده باش
کز کسان تير سبکرو مى شود يکدم جدا
توسن عمر ترا کردند ازان صرصر خرام
تا تو کاه و دانه خود را کنى از هم جدا
تا دم رفتن سبک از جا توانى خاستن
مال را در در زندگى از خويش کن کم کم جدا
نى که جان را تازه مى سازد ز قرب همنفس
قالب بى جان شود چون گردد از همدم جدا
نيک و بد را مى کند صائب فلک هم امتياز
گندم و جو را کند گر آسيا از هم جدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید