عشق کو تا گرم سازد اين دل رنجور را
در حريم سينه افروزد چراغ طور را
حيرتى دارم که با اين نشأه سرشار عشق
دار چون بر دوش خود دارد سر منصور را
چند از هر کوکبى نيشى به چشم من خورد؟
وقت شد کآتش زنم اين خانه زنبور را
اى مسيحا از علاجم دست کوته کن که نيست
صندلى از لاى خم بهتر سر مخمور را
چون ز دل آمد غبار خط مشکين ترا؟
کز نظر پنهان کند دلخوش کن صد مور را