شماره ١١٨: غوطه در گل داده بود انديشه دنيا مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
غوطه در گل داده بود انديشه دنيا مرا
ناله نى شد دليل عالم بالا مرا
گر چه چون حلاج مهر خامشى بر لب زدم
زور مى برداشت آخر پنبه از مينا مرا
از سياهى خضر مى آرد گليم خود برون
نيست بر خاطر غبار از ظلمت سودا مرا
بود از بس بر دل من ديدن مردم گران
شد سبک در ديده کوه قاف چون عنقا مرا
مهره گهواره من بود از عقد سخن
منت گويايى از کس نيست چون عيسى مرا
حسن عالمگير را هر جا که جويى حاضرست
هر غبارى محمل ليلى است زين صحرا مرا
با کمال قرب، از پاس ادب خون مى خورم
پنجه خشکى است چون مرجان از اين دريا مرا
نيست مانع بحر را گرداب از جوش و خروش
مهر خاموشى چه سازد با لب گويا مرا
نيست چون آتش مرا انديشه از زخم زبان
مى شود بال و پر پرواز، خار پا مرا
چون الف در بسم گردد محو، باقى مى شود
عمر کوته جاودان شد زان قد رعنا مرا
در سرانجام اقامت نيستم چون غافلان
توشه راهى است صائب چشم از دنيا مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید