شماره ١٤٧: زلف را نبود سرانجامى که مى بايد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زلف را نبود سرانجامى که مى بايد مرا
خط مگر سامان دهد دامى که مى بايد مرا
کم مبادا سايه عشق از سرم، کز درد و داغ
مى رساند پخته و خامى که مى بايد مرا
برنمى دارد به رغم من نظر از خاک راه
مى فشاند بر زمين جامى که مى بايد مرا
از غلط بخشى کند در کار ارباب هوس
آن لب خوش حرف، دشنامى که مى بايد مرا
از پريدن هاى چشم و از تپيدن هاى دل
مى رسد از يار پيغامى که مى بايد مرا
حرص چون ريگ روان منزل نمى داند که چيست
ور نه آماده است هر کامى که مى بايد مرا
مى درخشد از ته هر حلقه روز روشنى
در شب زلف است ايامى که مى بايد مرا
نيست بعد از عشق پرواى صراطم، زان که داد
اين ره باريک، اندامى که بايد مرا
حق به دست من بود صائب اگر خون مى خورم
نيست در ميخانه ها جامى که مى بايد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید