شماره ١٤٨: نيست تاب درد غربت جان افگار مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست تاب درد غربت جان افگار مرا
با قفس آزاد کن مرغ گرفتار مرا
دارد از تار نفس زنار، نفس کافرم
تا دم آخر گسستن نيست زنار مرا
دست مى شويد ز کار گل به آب زندگى
چون خضر هر کس کند تعمير ديوار مرا
درد را بيچارگى بر من گوارا کرده بود
شربت عيسى به جان آورد بيمار مرا
فارغ از سير گلستانم که فکر دوربين
مى کند در زير بال آماده گلزار مرا
از سر و سامان من بگذر که جوش مغز ساخت
چون کف دريا پريشانگرد دستار مرا
گريه بيرون برد از دستم عنان اختيار
سر به صحرا داد جوش لاله کهسار مرا
جز ملامت از جنون ديوانه ام طرفى نبست
سنگ طفلان بود حاصل نخل پربار مرا
عالمى مى آمد از گفتار من صائب به راه
بهره از کردار اگر مى بود گفتار مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید