شماره ٢٦٩: ديده سير و دل بى مدعا داريم ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ديده سير و دل بى مدعا داريم ما
آنچه مى بايد درين مهمانسرا داريم ما
آبروى بى نيازى چشمه حيوان ماست
کى چو اسکندر غم آب بقا داريم ما؟
گر به درد و داغ روزافزون خود قانع شويم
برگ عيش آماده تا روز جزا داريم ما
جنگ دارد دولت دنيا و امنيت به هم
جا به زير تيغ از بال هما داريم ما
خصم اگر بر دست و تيغ خويش دارد اعتماد
اعتماد تيغ بر دست دعا داريم ما
شکوه از غربت درين گلزار، کافر نعمتى است
آشنايى چون نسيم آشنا داريم ما
مى کند دست دعا بى برگى ما را علاج
دست پيش مردم عالم چرا داريم ما؟
چون الف هر چند ما را از دو عالم هيچ نيست
ز استقامت سقف گردون را به پا داريم ما
خم نگردد بى ثمر شاخى و از بى حاصلى
خجلت بسيار ازين قد دو تا داريم ما
مى برد خاکستر ما را به سير لامکان
آتشى کز شوق او در زير پا داريم ما
استقامت در مزاج سرو اين گلزار نيست
از گل رعناى او چشم وفا داريم ما
از تن آسانى زمين گير فراغت نيستيم
بال پروازى ز نقش بوريا داريم ما
رحم کن اى آفتاب عشق بر ما ناقصان
کز رگ خامى به دوزخ راهها داريم ما
زان خزان خوشتر بود ما را که ايام بهار
خار در پيراهن از نشو و نما داريم ما
(پاکبازى دست بر نام و نشان افشاندن است
منت روى زمين از نقش پا داريم ما)
(نان ما را شرم در درياى خون انداخته است
گنج ها نقصان ز شرم نارسا داريم ما)
(گر بود انصاف، از اعمال ناشايست ما(ست)
شکوه اى کز ساده لوحى از قضا داريم ما)
معنى بيگانه صائب سد راه ما شده است
ورنه در هر گوشه چندين آشنا داريم ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید