شماره ٢٧٠: از غبار کاروان چون چشم برداريم ما؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از غبار کاروان چون چشم برداريم ما؟
چون مه کنعان عزيزى در سفر داريم ما
تا غبار خط او را در نظر داريم ما
منت روى زمين بر چشم تر داريم ما
فکر ما هر روز گردد يک سر و گردن بلند
تا نهال قد او را در نظر داريم ما
خار دامن مى شود رنگ سبک پرواز را
چون ازان مژگان گيرا چشم برداريم ما؟
لاله زارى مى شود عالم، اگر بيرون دهيم
داغهايى کز تو پنهان در جگر داريم ما
مى کند ما را ز روى تلخ دريا بى نياز
قطره آبى که در دل چون گهر داريم ما
نيست جود ساقى تردست، موقوف سؤال
چون سبو دست طلب در زير سر داريم ما
همت ما مى زند پر در فضاى لامکان
بيضه افلاک را در زير پر داريم ما
عالم آسوده را درياى پرشورش کند
از دل بى تاب خود گر دست برداريم ما
بر لب خاموش ما انگشت گستاخى مزن
تيغ ها پوشيده در زير سپر داريم ما
موج دريا گر چه تردست است در حل حباب
در گشاد عقده ها دست دگر داريم ما
نيست آسان ترک مى صائب خمارآلود را
از لب ميگون او چون چشم برداريم ما؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید