شماره ٢٨٠: چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما
باده از جوش نشاط افتاد و در جوشيم ما
ناله ما حلقه در گوش اجابت مى کشد
کز سحرخيزان آن صبح بناگوشيم ما
قطره اشکيم با آوارگى هم کاروان
در کنار چشم از خاطر فراموشيم ما
فتنه صد انجمن، آشوب صد هنگامه ايم
گر به ظاهر چون شراب کهنه خاموشيم ما
بى تأمل چون عرق بر روى خوبان مى دويم
چون کمند زلف، گستاخ برو دوشيم ما
پيکر ما مى کند شمشير را دندانه دار
در لباس از جوهر ذاتى زره پوشيم ما
کار روغن مى کند بر آتش ما آب تيغ
خون منصوريم، دايم بر سر جوشيم ما
خرقه درويشى ما چون زره زير قباست
پيش چشم خلق ظاهربين قباپوشيم ما
نامه پيچيده را چون آب خواندن حق ماست
کز سخن فهمان آن لبهاى خاموشيم ما
از شراب ما رگ خامى است صائب موج زن
گر چه عمرى شد درين ميخانه در جوشيم ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید