شماره ٣٢٠: ز سختى هاى دوران ديده بينا شود پيدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز سختى هاى دوران ديده بينا شود پيدا
شرار زنده دل از آهن (و) خارا شود پيدا
جهد پيوسته نبض موج در درياى پرشورش
دل آسوده هيهات است در دنيا شود پيدا
به خون خوردن گشايد عقده سر در گم عالم
چنان کز باده روشن، ته دلها شود پيدا
گذارد سرو را از طوق قمرى نعل در آتش
به هر گلشن که آن سرو سهى بالا شود پيدا
ز شوق جستن آتش زير پا دارد شرار من
چه آسايش مرا از بستر خارا شود پيدا؟
توان در پرده شرم از عذار يار گل چيدن
که حسن باده گلرنگ در مينا شود پيدا
به جز خفت ندارد حاصلى خشم و غضب صائب
به غير از کف چه از آشفتن دريا شود پيدا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید