شماره ٣٣٥: به خاموشى محيط معرفت کن جان گويا را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
به خاموشى محيط معرفت کن جان گويا را
به جان بى نفس چون ماهيان کن سير دريا را
همايون طايرى در هر نظر گردد شکار تو
اگر در راه عبرت افکنى دام تماشا را
ز قرب تنگ چشمان رشته اميد را بگسل
که سوزن لنگر پرواز مى گردد مسيحا را
علم را کثرت لشکر نگردد پرده وحدت
ز يکتايى نيندازد حباب و موج دريا را
ندارد با تعلق سود دست افشاندن از دنيا
که آزادى گرفتارى است مرغ رشته بر پا را
برازنده است بر ديوانه اى تشريف رسوايى
که از زور جنون سازد گريبان چاک صحرا را
من از دلچسبى آن خال عنبر فام دانستم
که خواهد حلقه بيرون در کردن سويدا را
ز شوق آنها که دارند آتشى در زير پاى خود
گل بى خار مى سازند خارستان دنيا را
گرفتم گوشه غارى ز گمنامي، ندانستم
که کوه قاف مى سازد بلند آوازه عنقا را
ننازم چون به بخت سبز خود صائب که چون طوطى
به حرف و صوت کردم رام آن آيينه سيما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید