شماره ٣٧٣: ز روى آتشينش حيرتى رو داد آتش را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز روى آتشينش حيرتى رو داد آتش را
که چندين عقده در کار از سپند افتاد آتش را
مرا در واديى مى جوشد از دل عقده مشکل
که نتواند گره از دل گشودن باد آتش را
ندارد عشق عالمسوز پرواى سرشک ما
نمى سازد خموش از آب خود فولاد آتش را
مکن با ناتوانان سرکشى هر چند مغرورى
که از هر مشت خارى مى رسد امداد آتش را
کبابم گر کند دشمن، جز اين حرفى نمى گويم
که اشک تلخ من يارب گواراباد آتش را!
گشاد جان زندانى بود در سختى دوران
ز قيد سنگ، آهن مى کند آزاد آتش را
نخواهد آتش از همسايه هر کس جوهرى دارد
چنار از سينه خود مى کند ايجاد آتش را
به رسوايى علم شد زين تهى مغزان مى روشن
مگر از کف به هم سودن کند ايجاد آتش را
ز زندان ماه کنعان خوى خود صائب نگرداند
نخواهد سرکشى در سنگ رفت از ياد آتش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید