شماره ٤٠٥: چه داند آن ستمگر قدر دل هاى پريشان را؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه داند آن ستمگر قدر دل هاى پريشان را؟
که سازد طفل بازيگوش کاغذباد قرآن را
اگر چون ديگران شمعى ز دلسوزى نمى آرى
چراغان کن ز نقش پاى خود خاک شهيدان را
رسايى داشتم چشم از شب وصلش، ندانستم
که در ايام موسم کعبه سازد جمع دامان را
زليخا چون کشد بر روى يوسف نيل بدنامي؟
که گردد چاک تهمت، صبح صادق، پاکدامان را
ندارد حاصلى غير از ندامت حيله اخوان
به پيه گرگ نتوان زشت کردن ماه کنعان را
به اميد چه عاشق از خط تسليم سرپيچد؟
که از کس نيست اميد شفاعت صيد قربان را
به غور حسن نتواند رسيدن چشم کوته بين
ز يوسف بهره اى غير از گرانى نيست ميزان را
ز جمعيت کف افسوس باشد حاصل ممسک
که از درياى گوهر، باد در دست است مرجان را
چو داغ لاله از زير سياهى برنمى آيد
لب جان بخش او تر ساخت از بس آب حيوان را
به دريا صد گريبان چاک دارد از صدف صائب
کجا سوزد به خار خشک ما دل ابر نيسان را؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید