شماره ٤٢٣: نبردم زير خاک از عجز با خود دعوى خون را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نبردم زير خاک از عجز با خود دعوى خون را
به دست زخم دندان دادم آن لبهاى ميگون را
ز چشم شوخ ليلى آهوان دارند فرمانى
که هر جا مى رود، از چشم نگذارند مجنون را
رميدن جست ازخاطر غزالان را ز بى جايى
شکوه عشق مجنون تنگ کرد از بس که هامون را
نکرد از ديده پنهان باده گلرنگ را مينا
نقاب از ديده چون پنهان کند آن روى گلگون را
مزن زنهار در کوى مغان لاف زبردستى
که زور مى حصارى مى کند در خم فلاطون را
نگردد ترک جست و جو حجاب روزى قانع
گره در بال گردد دانه اين مرغ همايون را
ز زندان نيست پروا عشق را، معشوق اگر باشد
به بوى گنج در خاک است استقرار، قارون را
به خاکش نور بارد تا به دامان جزا صائب
کسى کآرد به خاک کشتگان آن جامه گلگون را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید