نگه دار از لب پيمانه آن لبهاى ميگون را
که با خون شسته است اى خونى شرم و حيا خون را؟
مشو غافل ز مکر دختر رز هوش اگر دارى
که اين مکار مى گيرد رگ خواب فلاطون را
حريف زخم دندان ملامت نيست لبهايت
مکن نقل حريم ميکشان آن نقل موزون را
نمى ارزد به حرف تلخ، عيش باده شيرين
پى يک قطره مى بر لب منه صد کاسه خون را
حديث توبه را با ساده لوحان در ميان افکن
مکن در کار پى بر کردگان اين نعل وارون را
خرام بى خودى دست طمع در آستين دارد
مده در مجلس مى جلوه آن بالاى موزون را
به عذر آن که نشنيدى نصيحت هاى صائب را
به شيرينى بگير از دست او اين کاسه خون را