نوخطى سلسله جنبان جنون است مرا
سبزه نيمرسى تشنه خون است مرا
چشم بدبين به خط پشت لب او مرساد!
که به آن تنگ دهن راهنمون است مرا
از دل سوخته خونم به چکيدن نرسد
کاسه هر چند که چون لاله نگون است مرا
بود اگر قافله سالار غزالان مجنون
اين زمان توشه کش دشت جنون است مرا
گر کنى خون به دل من همه عمر کم است
تيغ مژگان تو گر تشنه خون است مرا
بس که خون در دل ازين دوست نمايان دارم
ديدن دشمن خونخوار، شگون است مرا
به زبان گر نکنم شکر ترا، معذورم
بار احسان تو از برگ فزون است مرا
نکنم با گل بى خار، مبدل صائب
خارخارى که ازان گل به درون است مرا