شماره ٥٤٦: نيست آسودگى از سير و سفر مجنون را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست آسودگى از سير و سفر مجنون را
سنگ اطفال شود کوه و کمر مجنون را
توشه از پاره دل، راحله دارد از شوق
نيست حاجت به سرانجام سفر مجنون را
سر آزاده به اسباب نمى پردازد
موى ژوليده بود بالش پر مجنون را
تاجش از داغ جنون، دامن صحرا اورنگ
موجه ريگ روان است کمر مجنون را
چشم آهوست سياهى به سياهى بلدش
نيست در کار دليلى به سفر مجنون را
نيست صاحب نظران را ز نظر بند گزير
نگذارند غزالان ز نظر مجنون را
تاج شاهان جهان گر ز زر و سيم بود
از مه و مهر بود افسر زر مجنون را
مى خورد گرد عبث محمل ليلى در دشت
نيست جز عشق تمناى دگر مجنون را
تو که از شيشه دلانى حذر از سختى کن
که بود رطل گران، کوه و کمر مجنون را
خبر از خرده راز دل ليلى دارد
گر چه از هر دو جهان نيست خبر مجنون را
عرض گوهر مده اى خواجه که فارغ دارد
دل پر آبله از گنج گهر مجنون را
گر در آن زلف نديدى دل بى تاب مرا
در سيه خانه ليلى بنگر مجنون را
گر به ظاهر به نظر چشم غزالان دارد
هست در پرده تماشاى دگر مجنون را
مى شود تار سيه خيمه ليلى صائب
مد آهى که برآيد ز جگر مجنون را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید