شماره ٥٨١: عيار حسن ز صاحب نظر شود پيدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عيار حسن ز صاحب نظر شود پيدا
که قيمت گهر از ديده ور شود پيدا
دهد ثمر ز رگ و ريشه درخت خبر
نهفته هاى پدر از پسر شود پيدا
به رنگ زرد قناعت کن از رياض جهان
که رنگ سرخ به خون جگر شود پيدا
هزار نامه عنقا ز کوه قاف رسيد
نشد ز گمشده ما خبر شود پيدا
مشو به مهر خموشى ز بى زبانان امن
که برق تيغ ز ابر سپر شود پيدا
مشو به موى سفيد از فريب غفلت امن
که خواب هاى گران در سحر شود پيدا
اگر به صدق قدم در طريق عشق نهى
ترا ز نقش قدم راهبر شود پيدا
تو شيشه دل، ندهى تن به سختى ايام
وگرنه لعل ز کوه و کمر شود پيدا
درين زمانه که جوهرشناس ناياب است
چه قدر مردم روشن گهر شود پيدا؟
ز حرص دانه درين کشتزار نزديک است
که همچو مور ترا بال و پر شود پيدا
مجو ز هر دل افسرده معنى روشن
که دل چو آب شود اين گهر شود پيدا
ز همرهان ره دورست عمر جاويدان
سفر خوش است اگر همسفر شود پيدا
عيار فکر ز همفکر مى شود ظاهر
که روز معرکه صاحب جگر شود پيدا
توان ز ساده دلى يافت رازهاى مرا
چو رشته اى که ز مغز گهر شود پيدا
اگر تو چون کف دريا سبک کنى خود را
ترا سفينه ز موج خطر شود پيدا
زمين قابل اگر بهر فکر مى طلبى
ز پيش مصرع ما بيشتر شود پيدا
به سيم قلب نگيرند صائب از اخوان
درين زمانه عزيزى اگر شود پيدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید