شماره ٦٠٠: ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟
که آب زندگى آتش بود سمندر را
مى شبانه به کيفيت صبوحى نيست
چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟
به خاکمال حوادث صبور باش که نيست
به از غبار يتيمى لباس، گوهر را
بر آن گشاده جبين است آب تلخ حلال
که نقل باده کند چشم شور اختر را
به حسن خلق توان رستن از گرانجانى
ز بوى عود سبکروح ساز مجمر را
به گلشنى که نهال تو جلوه گر گردد
به سينه مشت شود بار دل صنوبر را
مجو ز عمر مقدر فزون که اين خواهش
سياه کرد جهان در نظر سکندر را
هما ز مردم آزاده راست مى گذرد
سر بريده نيايد به کار، افسر را
برون خرام که از انتظار جلوه تو
نفس گره شده در سينه صبح محشر را
چو مو سفيد شود، دست از خضاب بشوى
نهان مکن به شب تيره، صبح انور را؟
صفاى موى سفيد از سياه کمتر نيست
چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟
مگر حلاوت ازان لعل شکرين دزديد؟
که نى شکست به ناخن، زمانه شکر را
ز بخت تيره دل خويش مى خورم صائب
حيات اگر چه ز خاکسترست اخگر را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید