شماره ٧٠٧: از کينه پاک کن دل افگار خويش را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از کينه پاک کن دل افگار خويش را
صبح اميد ساز شب تار خويش را
گردد درين رياض به آزادگى علم
چون سرو هر که بست به دل بار خويش را
از سخت دل زبان نصيحت کشيده دار
مشکن به سنگ گوهر شهوار خويش را
بى حاصل است تخم فشاندن به شوره زار
مگشا به بيغمان لب گفتار خويش را
گرديد از زياده سرى خرج گاز، شمع
واکن ز سر علاقه دستار خويش را
مردانه سر به تيغ شهادت نثار کن
مفکن ز بيدلى به گره کار خويش را
دارد ز زنگيان خطر آيينه هاى صاف
پوشيده دار ديده بيدار خويش را
تا چشم شور خلق نسازد ترا کباب
تنها مخور پياله سرشار خويش را
منصور سر به باد ز افشاى راز داد
از باطلان نهفته کن اسرار خويش را
از شوق کاه جاذبه کهرباست بيش
مطلوب طالب است طلبکار خويش را
ديدى ز نور عاريتى ماه چون گداخت
روشن ز آه ساز شب تار خويش را
آورد هر که صد دل سرگشته را به دست
تسبيح ساخت رشته زنار خويش را
خم شد قدت چو صيقل و از بى بصيرتى
روشن نکردى آينه تار خويش را
زان پايدار ماند درين باغ حسن سرو
کز خود جدا نکرد هوادار خويش را
شد آب و تاب لعل لب او يکى هزار
دل آب کرد بس که خريدار خويش را
با سايه هما نکند دوربين بدل
صائب حضور سايه ديوار خويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید