شماره ٧٢٩: افسرده دل اگر چه ز واسوختن مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
افسرده دل اگر چه ز واسوختن مرا
بتوان به روى گرم برافروختن مرا
چون ماهى برشته، به آب حيات وصل
رغبت شود دو آتشه از سوختن مرا
از بخيه ستاره شود بيش زخم صبح
بى حاصل است چاک جگر دوختن مرا
زان خلوت وصال چه حاصل، که از حجاب
بايد به پشت پاى نظردوختن مرا
بردم ز سعى راه به آن کعبه اميد
شد شمع پيش پاي، نفس سوختن مرا
افغان که روى زرد خود از بيم چشم زخم
مى بايد از تپانچه برافروختن مرا
تا دانه اى ز خرمن هستى بود به جا
حاشا که دل خنک شود از سوختن مرا
در مهد چون مسيح زبانم گشاده بود
نتوان چو طوطيان سخن آموختن مرا
چون ابر، مشت آبى اگر جمع مى کنم
ريزش بود مراد ز اندوختن مرا
حرصى که داشتم به شکار پرى رخان
چون باز بيش شد ز نظردوختن مرا
صائب ز بس فسرده ز وضع جهان شدم
نتوان به هيچ وجه برافروختن مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید