در ستايش خواجه غياث الدين

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
صاحب ابر دست دريا کف
مير عباد عبد آصف صف
کار فرماى هفت چرخ مشيد
بوالمحامد محمد بن رشيد
ملجا ملت و ملاذ عباد
زبده چهار عنصر متضاد
اخترى حکم و آسمانى جاه
خاورى شهر و خاورانى شاه
هشتم هفت کوکب معلوم
پنجم چار گوهر معصوم
راى او پشتوان رايت شاه
روى او قبله امير و سپاه
دين و دنيا ازو دو «من ذلک »
رقبه او رقاب را مالک
لشکر فضل را مبارز اوست
خلق حشوند، جمله بارز اوست
کف او را دو کون يکشبه خرج
در سر انگشت او دو گيتى درج
دل و دستش بداد داد جهان
در سر او نرفت باد جهان
مال را پايمال دستش کرد
مکر دنيا بديد و پستش کرد
سفره چرخ و نان شطرنجى
چيست تا در سماط او سنجي؟
پيکر مردى و نکوکارى
کرده از ترک او کله دارى
داده بزمش ز راه مستورى
جام مى را به سنگ دستورى
عقل کلى گرفته دانش و پند
زان شفا بخش کلک قانون بند
عين معينست صورت ذاتش
عمده راستى اشاراتش
کرده بر تخت نيک تدبيرى
رافت و رحمتش جهانگيرى
به عيارى که نقد او سنجند
نقره ماه و مهر ده پنجند
جمع بستند دخل او با خرج
آسمان و زمين درو شد درج
کشور ظلم و جور غارت کرد
ملک او ازو روى در عمارت کرد
پرده از روى برگرفت هنر
زندگانى ز سر گرفت هنر
دشمنان را فگند در بيشه
هيبت او چو ديو در شيشه
همچو برجبيس در فضاى سپهر
ترک ترکش سپرده تارک مهر
زيج مهرست راى رخشانش
رصد ماه در گريبانش
اى به تحرير دفتر و نامه
آزرى نقش و مانوى خامه
کار تو سر بسر کراماتست
ذات تو سالک مقاماتست
آسمان چيست؟ عطف دامانت
خواجگي؟ منصب غلامانت
سلطنت سايه صدارت تو
نه فلک مسند وزارت تو
قلمت مشک بيز و غاليه ساى
قدمت شهر گير و قلعه گشاى
لوح محفوظ طبع دراکت
عرش ملحوظ خاطر پاکت
اندرين آب خيز نوح تويى
وندرين دامگه فتوح تويى
تا بدين نى کشيد چنگ تو دست
عود چون چنگ برکنار نشست
تير خطى نبشت در سلکى
تا بنان ترا کند کلکى
زيج جاماسب روزنامه تست
افسر مشترى عمامه تست
نافه آهوان سنبل چر
کرده طيب از نسيم خلق توجر
دشمنانت چو برف از آن سردند
که چو يخ جمله سايه پروردند
گر چه ز آتش جوازشان دادى
هم به سردى گدازشان دادى
با ستيزنده کم ستيزى تو
خون دشمن به پينه ريزى تو
بشکني، گر به حکم بر تابى
محور اين دوقطب دولابى
ازطريق سخاوت و حرى
هر نديمت چو کوکب درى
قلمت نقش بند دفتر کن
کرمت ضامن عروج سخن
يزک لشکر تو قطب شمال
پرچم رايت تو جرم هلال
جفت خاک در تو طاق فلک
آستانت به از رواق فلک
عرش بلقيس کرسى حرمت
خاتم جم پشيزه کرمت
داد دنيا تو دادى و دين هم
لاجرم آن ببردى و اين هم
کس درين عرصه بلند هوا
به سخن چون تو نيست کام روا
چه شود گر ز راه دلجويي؟
قلمت چون کند سخن گويى
به ميان سخن که ميسازد
سخن اوحدى در اندازد
اى به حق خاتم اندر انگشتت
راست باد از برادران پشتت
باش جاويد و خرم و خندان
زان فروزنده روى فرزندان
هست جاى تو چون سراى سرور
که مباد ايمنى ز جاى تو دور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید